طلبهای که مردِ میدان سیاست بود!
نامش سید حسن بود؛ سید حسن طباطبایی. اما مردم او را به شهرتش میشناختند: مدرس! و چه نامی، که از هر خط و خماش، درسی بیرون میزد. نه فقط برای آنهایی که اطرافش بودند، که برای همهی آنهایی که بعدها خواستند راه حق را تا تهش بروند. همان راهی که خودش با نعلینهای کهنهاش طی کرده بود.
اما بگذریم از این تعارفها. سید حسن، آدمی نبود که بشود توی قاب تعریفهای رسمی و آبرومند گذاشت. حاشا که او اهل آبروداری [به معنای باطل آن] باشد! سیاستمداری بود که لباس روحانیاش بوی خاک میدان میداد. نه تسبیحی دستش بود برای دلخوشی شاه، نه ذکری زیر لب که دربار را خوش بیاید. بهجایش، یک جمله داشت:«سیاست ما عین دیانت ماست.» جملهای که وقتی از ته حلقومش بیرون آمد، انگاری تیری بود که بر قلب طاغوت نشست.
سید حسن آن روزها کار بزرگی کرد؛ همانجور که پیامبران میکنند. به مردمش نشان داد که میشود سیاستمدار بود و نان به نرخ روز نخورد. میشود روحانی بود و سر خم نکرد. و همین شد که بعدها یکی مثل روحالله، درسش را گرفت. همان خمینی که آنقدر زیرک بود که بفهمد، اگر بخواهی یاور حق و امام مستضعفان باشی، باید ردای روحانیت را با خاک و خون خیابان یکی کنی. اما سید حسن... او ماند برای خودش؛ با همان نعلینهای کهنه و دلی که هر ضربهاش، فریادی در راه آزادی میداد. آنقدر ماند که دشمنانش، حتی با کشتناش هم نتوانستند صدایش را خاموش کنند. و مگر میشود خاموشش کرد؟
مدرس بود، و هنوز هم هست...!
به قلم برادر طلبه ابوالفضل غلامی